مناسب کودکان ۴ سال به بالا
روزی روزگاری، پسربچهای به نام رایان، تو خونه زیبایی با پدر و مادرش زندگی میکرد. اما اون دوست نداشت حتی یه شب تو اتاق خودش بخوابه، چون به نظرش تختخواب مامان و باباش خیلی بهتر بود.
اما یه روز همه چیز تغییر کرد. روزی که رایان فهمید یکی داره درخت پرتقال رو میخوره!
![۲](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/2-1.jpg)
۲
اون یه ملخ بود! یه ملخ بزرگ و سبز رنگ با چشمای درشت بامزه، رانهای بزرگ قدرتمند و مهمتر از همه، دهانی که با وجود کوچولو بودن، همه چیز را میجوید.
![۳](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/3.jpg)
۳
رایان و باباش، ملخ رو توی یه ظرف پلاستیکی به دام انداختن و بعد بهش نگاه کردن. باید با این ملخ کوچولو چیکار کنن؟ آیا این همون وروجکی بود که درخت پرتقال را میجوید؟
![۴](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/4.jpg)
۴
رایان با نگرانی به باباش گفت: «اذیتش نکنی»!
بابا گفت: «معلومه که اذیتش نمیکنم. فقط داشتم به این فکر میکردم که شاید بتونیم جای جدیدی براش پیدا کنیم».
![۵](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/5.jpg)
۵
مامان هم سر رسید و گفت: «مثلاً تو اتاق رایان. از اون جایی که تو هیچ وقت تو اتاقت نیستی، پس میتونه جای خوبی برای این کوچولو باشه».
رایان از ته دل خندید و گفت: «یه ملخ نمیتونه تو اتاق من زندگی کنه»!
![۶](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/33.jpg)
۶
مامان گفت: «چرا که نه؟ اون میتونه روی تختت بخوابه… برای ملخ کوچولویی مثل اون خیلی جای راحت و خوبیه».
![۷](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/7.jpg)
۷
تازه، بالشش اونقدر راحته که بهترین رویاهای دنیا را میبینه! رویای یه روز آفتابی گرم و سبزههای شاداب و تا جایی هم که چشم کار میکنه درخت پرتقال»!
![۸](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/8.jpg)
۸
مامان ادامه داد: «البته امیدوارم خواب مارشمالو نبینه، چون ممکنه بهجای مارشمالو بالش رو تو خواب بخوره و بعد که از خواب بیدار میشه، ببینه از بالش هیچی باقی نمونده»!
![۹](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/9-1.jpg)
۹
رایان در حالی که همچنان میخندید گفت: «اما ملخها به اتاق خواب نیاز ندارن»!
![۱۰](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/10-1.jpg)
۱۰
مامان گفت: «چرا نیاز ندارن؟ تازه وقتی حوصلهاش سر بره، میتونه با اسباببازیهای تو بازی کنه… تو که زیاد با اسباببازیهات بازی نمیکنی».
![۱۱](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/11-1.jpg)
۱۱
بابا اضافه کرد: «اون میتونه با خرسهای عروسکی تو، یه مهمونی بگیره و با هم چای بخورن»!
![۱۲](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/12.jpg)
۱۲
«حتی شرط میبندم که اون ماشینها رو هم دوست داره و میتونه با ماشینهای اسباببازیت، کف اتاقت مسابقه بده. حتی ممکنه بتونه توی یکی از اونها بشینه»!
![۱۳](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/13.jpg)
۱۳
مامان گفت: «البته ممکنه برای خوندن کتاب داستانهات به خودت نیاز داشته باشه؛ فکر میکنی اون خوندن بلده»؟
![۱۴](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/14.jpg)
۱۴
رایان کمی دربارهش فکر کرد و گفت: «شاید وقتی که من مشغول تمرین نامهنویسی بودم، پشت پنجره گوش میداده و فکر میکنم حداقل بتونه کلمات سادهای مثل «زنبور» و «سگ» را بخونه».
![۱۵](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/15.jpg)
۱۵
بابا پیشنهاد کرد: «شاید اینطوری اون برای تو داستان بخونه! به نظرت یه ملخ دوست داره چه داستانی بخونه»؟
![۱۶](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/16.jpg)
۱۶
رایان خندید و گفت: «یه چیزی درباره خوراکیهای خوشمزه»!
![۱۷](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/17.jpg)
۱۷
رایان یه بار دیگه به اون ملخ کوچکِ گرسنه نگاه کرد و گفت: «به هر حال فکر میکنم شاید اون تو اتاق من چیز زیادی برای خوردن پیدا نکنه».
مامان و بابا گفتند: «احتمالاً حق با توئه»!
رایان گفت: «شاید هم من دوست داشته باشم امشب تو تخت خودم بخوابم»!
![۱۸](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/18.jpg)
۱۸
بنابراین ملخ کوچولوی گرسنه تو اتاق رایان نموند. اونا ملخ کوچولو را تو باغ جلوی خونه آزاد کردن، جایی که میتونست گیاهان دیگهای به جز درخت پرتقال رو بجوه!
![۱۹](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/19.jpg)
۱۹
اما رایان هنوز تو این فکر بود که آیا ممکنه ملخ بامزه، دوست داشته باشه که تخت خوابی از خودش داشته باشه؟ پس با قوطی کبریت یه تخت کوچولو درست کرد و زیر درخت بزرگ گذاشت. به خودش هم قول داد که از این به بعد، هر شب تو تختخواب خودش بخوابه. فقط برای اینکه بتونه از پنجره برای ملخ کوچولو، داستانهای قبل از خواب بخونه!
![۲۰](https://tidano.com/wp-content/uploads/2024/12/20.jpg)
۲۰
منبع:
نوشته: Jade Maître
تصویرگر: Tamara Nguyen